بعضی ماجراها را نه یکبار و دوبار اگر دهها و صدهابار مرور کنی، بازهم شیرین است؛ قصههایی پرفرازونشیب و واقعی که پر از احساس خوب نوعدوستی است و احساس میکنی با این اتفاقهای خوبِ انرژیبخش، هنوز زندگی جریان دارد.
آنچه در مؤسسه نیکوکاری «مکتب جعفری» میگذرد یکی از همین روایتهای خواندنی و شنیدنی است؛ مؤسسهای که حدود ۴۰ سال از پیدایش آن میگذرد و آنقدر در خدمت به یتیمان و خانوادههایشان، نوآوری و خلاقیت به خرج داده است که هرکسی از شنیدن آن بهوجد میآید؛ بهخصوص آن زمان که حاججواد صنعتی، مدیرعامل مؤسسه، مدارک و مستنداتی را نشان میدهد که با کمک نیکوکاران، بچههای یتیم و مستعد و کوشا را برای ادامه تحصیل، روانه کشورهای دیگر کرده و زمینه تحصیل تعدادی دیگر از این بچهها را در دانشگاههای دولتی و غیردولتی و بینالمللی داخلی فراهم کرده است تا آنها ماهیگیران قهاری شوند.
به دفتر مؤسسه مکتبجعفری در خیابان بهجت ۹ میرسیم. دفتر مؤسسه، خانه قدیمی وقفشده حاج محمد محمدیمؤمن در انتهای کوچه است. از همان ورودی خیریه، لباسهای مختلف توجهمان را به خود جلب میکند. دفتر مؤسسه کنار این لباسهای رنگارنگ زنانه و مردانه و بچگانه قرار دارد.
روبهروی درِ دفتر، تابلوی تقدیر بزرگی با امضای علیاصغر حاجنقی، مدیرکل کمیته امداد استان خراسان رضوی، برروی دیوار نصب است که نونوار به نظر میرسد. صنعتی بلافاصله میگوید: «سال گذشته روزی شخص آقای حاجنقی به مؤسسه آمدند و از فعالیتهای مؤسسه تقدیر کردند.»
جواد حاجیرضازاده صنعتی، کسی است که باورهای قشنگش مسیر نوعدوستی و کمک به ایتام را برایش هموار کرده است. معتقد است: «بخشندگی پول زیادی نمیخواهد، فقط جرئت زیاد میخواهد. در زندگیام یاد گرفتهام که جسور باشم و شاکر خداوند. معتقدم برای تشکر از خدا باید سراغ آنهایی برویم که خدا دوستشان دارد. خداوند به این بچههای یتیم، عشق میورزد و من هم عزتی را که امروز دارم، مدیون این بچهها هستم. من و سایر اعضای مجموعه، پدرِ ۶۰۰ یتیم هستیم و به عشق آنهاست که زندگی میکنیم.»
مؤسسه خیریه مکتب جعفری فعالیتهای مختلفی انجام میدهد؛ فعالیتهایی که چند نفر بانی اصلی آن هستند و یکی از این چند نفر تاکید ویژهای دارد که بچهها درس بخوانند و خودش قبول کرده است که هزینه تحصیل آنها را تماموکمال بپردازد. صنعتی میگوید: «یکی از دلایلی که باعث شد ما سال گذشته در بین این همه مؤسسه خیریه، برگزیده شویم، حمایت همهجانبه ما از ۱۶۷ خانواده تحتپوشش از نظر بهداشتی، مسائل درمانی، خواروبار، پوشاک و... بوده است.
مخصوصا خیران ما تاکید خاصی بر درس و تحصیل دارند؛ به همین علت ما هم از همان مقطع دبستان تا دانشگاه، همه امکانات را برای دختران و پسران تحتپوششمان مهیا میکنیم و تاکنون با حمایتهای مؤسسه ۲۰۰ نفر از بچهها فارغالتحصیل شده و تعدادی از آنها در جاهای مختلف مشغول به کار شدهاند و ۷۰ دانشجو هم در مقاطع کاردانی تا کارشناسیارشد، در دانشگاههای دولتی و آزاد و پیامنور و بینالملل و غیرانتفاعی، درحال تحصیل هستند.»
او در ادامه صحبتش به دو خواهر نخبهای اشاره میکند که بعد از پشتسر گذاشتن آزمونهای سراسری در تهران برگزیده شدند و برای ادامه تحصیل ابتدا به آمریکا رفتند و سپس در یکی از دانشگاههای معتبر بنگلادش ادامه تحصیل دادند: «این دو دختر از بچههای مستعد ما بودند و قبل و حین تحصیل مثل بچه خودمان برایشان هزینه تحصیلی میفرستادیم و حواسمان به آنها بود تا در کشور غریب دچار مشکل نشوند.»
سیدجعفر کشمیری به تعبیرِ مدیرعامل مؤسسه، همهکاره آنجاست، اما کشمیری خودش را بازرس خیریه معرفی میکند؛ یکی از همان هشت نفری که مراسم دعای ندبهشان منشأ پیدایش مؤسسه شد. میگوید: «سال ۵۹ من و هفت نفر دیگر مراسم دعای ندبه را در خانههایمان بهصورت نوبتی برگزار میکردیم.
زمان جنگ بود و این ایده به ذهنم رسید که پشت جبهه «۴۰ دوش حمام» را بهنام امامجعفرصادق (ع) در مهاباد، لشکر ویژه شهدا، تاسیس کنیم. حمام صحرایی که برپا شد، برای رزمندهها، غذا، وسایل اولیه، پوشاک و... را هم مهیا کردیم.
در کنارش گاهی هم که میشنیدیم و میدیدیم در جایی از شهر، بچه یتیم و نداری است، کمکش میکردیم. همین کمکهای اولیه باعث شد سالبهسال برکت به رزقمان اضافه شود و افراد نیکوکاری به ما بپیوندند و درحالحاضر توانستهایم بیش از ۶۰۰ یتیم را تحتپوشش خود درآوریم.»
پدر، یکی از واژههای مقدس و نابی است که میشناسیم، اما این واژه برای این بچهها تنها یک مفهوم انتزاعی است؛ بچههایی که تقریبا از همان روزهای نخست زندگیشان، بزرگترین موهبت این دنیا یعنی پدر را از دست دادهاند، اما امیر بزرگوار سعی کرده است مثل فرزند خودش برای آنها پدری کند و مواظبشان باشد.
بزرگوار، مسئول داخلی مؤسسه، معتقد است: «نگاه جامعه ما به موضوع تکریم کودکان بیسرپرست، باید تغییر کند و این موضوع جنبه انسانیتری بهخودش بگیرد». او به نحوه شناسایی خانوارهای تحتپوشش خیریه اشاره میکند و میگوید: «تعدادی از افراد به ما معرفی میشوند و تعدادی هم خودشان مراجعه میکنند.
پس از تکمیل فرم و تحقیق، این افراد در فهرست تحقیق قرار میگیرند. یک روز سرزده به آنها مراجعه میکنیم و وضعیت زندگی و مدارک فوت همسرشان را از نزدیک میبینیم و سپس درصورت محرز شدن بیسرپرستی و یتیم بودن بچهها و بیبضاعتی خانوادهها، آنها را به عضویت مؤسسه درمیآوریم.»
اهدای سبد موادغذایی با شرط حفظ عزتنفس، بر دوش خیران است. این را بزرگوار میگوید و میافزاید: «در خیریه ما هر ماه چند قلم کالای اساسی مثل برنج، روغن، قند و شکر، چای، رب گوجهفرنگی، ماکارانی و... توزیع میشود، اما توزیع ارزاق در این خیریه، تفاوتهایی با دیگر خیریهها دارد؛ البته همه خیریهها آبروی افراد و عزتنفس این عزیزان را حفظ میکنند که شرط اصلی کار ماست.
ولی همین کالاها و سبدهای مواد غذایی و غذای گرم را گروههای پخش بهعنوان دایی و عمو به در خانه اعضا میبرند، طوریکه همسایهها متوجه نشوند یا از قبل با مادر خانواده هماهنگ میشود تا در منزلشان، میهمانی نباشد. گاهی هم مادرها به درخواست خودشان، اقلام را از دفتر و خود ما میگیرند.»
وقتی سعی کنی کار خوبی را با نیت درست انجام دهی، قانون کائنات تو را همراهی میکند. وقتی میشنویم گوشت گرانِ قرمز در سبد غذایی این خانوادههای تحتپوشش است، کمی تعجب میکنیم. او به ماجرای جالبی هم در اینباره اشاره میکند و میگوید: «همین چندوقت پیش، یک پزشک متخصص قلبِ مقیم در آمریکا نیمهشب تماس گرفت و گفت قرار است عملی انجام دهم و فلان مبلغ و همچنین گوسفندی را نذر بچهها میکنم. برایم دعا کنید تا عمل را با موفقیت انجام دهم و فردای آن روز، پزشک به عهدش وفا کرد.»
او به نیت خیّر افراد با توانهای مالی مختلف اشاره میکند و آماری از اهدای گوسفند نذری میدهد که جالب و تأملبرانگیز به نظر میرسد: «ماهانه حدود ۳۰ رأس گوسفند را افرادی با سطوح درآمدی مختلف برای عقیقه، نذر و قربانی و... اهدا میکنند تا گوشتش را میان نیازمندان توزیع کنیم.»
بچهها و مادرشان برای لباس عید خود، حق انتخاب دارند. این را بزرگوار میگوید و میافزاید: «از ابتدا تا بیستم اسفند، هم برای بچهها و هم برای مادر خانواده، لباسهایی را که از تهران در اندازههای مختلف و باکیفیت خوب تهیه کردهایم، در سالن مؤسسه میچینیم و مادر همراه فرزندانش در یک ساعت و روز متفاوت برای انتخاب لباس خود به مؤسسه میآیند و لباس خویش را انتخاب میکنند. بچهها وقتی لباسهای رنگارنگ را میبینند، آنقدر ذوق میکنند که از خوشحالی آنها ما نیز سر از پا نمیشناسیم.»
در مدتی که خیریه فعالیت خیرخواهانهاش را آغاز کرده است، اعضا کارهای بزرگی انجام دادهاند. آنها تصمیم گرفتند هزینه دوا و درمان و حتی شیمی درمانی و داروهای گرانقیمت برخی خانوادههای نیازمند را پرداخت کنند.
صنعتی، کشوی میز مقابلش را باز میکند و تعدادی نسخه را که داروهای آن نایاب است، روی میز میگذارد. بین نسخهها، نسخه و پرونده مادرِ یکی از یتیمها را نشان میدهد و میگوید: «این پرونده خانمی است که دچار سرطان شده است. اگر این خیریه کمک نمیکرد، بیشک تا الان مرده بود.»
سیدمحمود اعظمی از کهنهکارهای مؤسسه است و وصیت کرده است هنگام مرگ، تابوتش را بهجای خانه به اینجا بیاورند. او هرکاری از دستش برمیآمده، در این سالها انجام داده است؛ از بستهبندی مایحتاج این خانوادهها بگیرید تا بستهبندی غذا برای رزمندهها در سالهای جنگ.
اعظمی معتقد است کار خیر در فطرت تمام آدمهاست و بهگفته خودش، حس خوب باز کردن گره مشکل نیازمندان را با هیچ چیزی در دنیا عوض نمیکند و اینگونه معنای زندگی را خوب فهمیده است: «حالا که بازنشسته شدهام، آمدهام دوباره درخواست بدهم من را در جمع باصفای خودشان راه بدهند تا با فعالیت در خیریه، احساس مفید بودن و آرامش کنم.»
دستاندرکاران مؤسسه وقتی اطمینانخاطر پیدا میکنند که هیچ نامونشانی از افراد تحتپوشش، چاپ و در جایی مطرح نمیشود، زمینه گفتگو را با دو مادر سرپرست خانواده فراهم میکنند. اولین زن از فوت ناگهانی همسرش در سالها پیش میگوید. آن زمان دخترش هفتساله بوده و هیچکسی از اطرافیانش، بضاعت مالی نداشته است تا به او کمک کند.
میگوید: «من در این سالها خون جگر خوردم و در خانههای مردم، کارگری میکردم تا با آبرو و عزت زندگی کنم،، اما واقعا از پس اجاره خانه و خرجومخارج برنمیآمدم. دخترم نوزدهساله شده بود و میخواست به دانشگاه برود، ولی من توانایی سیر کردن شکمش را نداشتم، چه برسد به تامین هزینههای دانشگاه. ناگهان خدا فرد واسطهای را سر راهم قرار داد.
او دو سال پیش این مؤسسه را به من معرفی کرد. از اینکه دستم را پیش کسی دراز کنم، خجالت میکشیدم، اما دخترم در رشته گرافیک که رشتهای پرهزینه است، قبول شده بود و چارهای نداشتم. من و فرزندم به عضویت این مؤسسه درآمدیم.
آنها طوری موادغذایی و پوشاک و حتی هزینه تحصیل و خرجومخارج سنگین دانشگاه دخترم را میدهند که شرمنده لطفشان شدهام. هیچکس متوجه این کارشان نمیشود و این موضوع باعث شده است دخترم اعضای این مؤسسه را مثل اعضای خانواده خودش دوست داشته باشد.»
و زن دوم داستانش را اینگونه تعریف میکند: «۲۵ سال پیش همسرم را که راننده کامیون بود، از دست دادم و با سه فرزند قدونیمقد تنها ماندم. ازطریق یک پزشک دلسوز با این مؤسسه خیریه آشنا شدم. حالا ۱۸ سال از آن روزها میگذرد و اولین فرزندم، دانشجوی شاگرداول دانشگاه فردوسی است. او آنقدر درسخوان است که مسئولان مؤسسه از او خواستهاند تا مقطع دکتری ادامه تحصیل دهد و البته مدیران مؤسسه هم در فرصتهای مختلف، تشویقش میکنند.»
فاطمه مزینانی تنها بانویی است که در خیریه مکتبجعفری خدمت میکند؛ بانویی که سالهاست در مسیر خدمت به ایتام و نیازمندان شهرمان در خانهای که به تعبیر خودش «خانه فرشتگان» است، قدم برمیدارد.
او که سالها قبل به همراه همسرش از مزینان بار سفر به مشهدالرضا (ع) را بست، داستان خادمیشان در این خانه را چنین نقل میکند: «آب و برق روستا دست شوهرم بود. آب و برق که به دست دولت افتاد، او هم از کار، بیکار شد. آن زمان برادرشوهرم که امامجماعت شهرداری مشهد بود، دست برادرش را در بخش خدماتی شهرداری بند کرد. او علاوهبر پیشنمازی، در برپایی مراسم دعای ندبه مؤسسه خیریه مکتبجعفری هم سهمی داشت.
آن سالها، چون این خیریه نیاز به کسی داشت تا مواظب اموال خیریه باشد، قرار شد من و همسرم شش ماه به اینجا بیاییم تا بعد از پیدا شدن یک آدم مطمئن به خانه خودمان نقل مکان کنیم؛ شش ماهی که ۳۷ سال طول کشید و هنوز هم دل کندن از آدمهای پاک و مخلصی که در این خیریه خدمت میکنند و بچههایی که هرازگاه به این خانه میآیند، چندان برایم آسان نیست.»
فاطمهخانم، بزرگترین پاداش و دستمزد دل پاکش را برای دستگیری از یتیمان و نیازمندان شهرمان، از خداوند گرفته است و بابت این پاداش همیشه خدا و امامرضا (ع) را شاکر است: «سالها از ازدواجم میگذشت و خدا اولادی به من نداده بود، تااینکه همسایه امامرضا (ع) شدیم و در یکی از بهترین خانههایش که در هر گوشهاش حس میکنم فرشتگان در آن آمدوشد میکنند، ساکن شدیم. بعد از حدود ۱۲ سال خدا حسینم را به من داد؛ پسری که در همین خانه به دنیا آمد، قد کشید و امروز در مقام یک مهندس در خدمت این خیریه است و مایه افتخار من.»
خادم قدیمی مکتبجعفری خاطرات زیادی از سالهای حضورش در این خیریه دارد؛ خاطراتی که خود، هرکدام برایش خاطره تازهای را رقم زده است: حدود ۳۰ سال قبل مادری که بهلحاظ روانی وضعیت خوبی نداشت، به در خیریه ما آمد. او چهار بچه قدونیمقد داشت که وضعیت مناسبی نداشتند با موهای ژولیده، لباسهای مندرس و وضعیتی که دل آدم با دیدنش به درد میآمد.
چند دست لباس را برای این بچهها و همچنین وسایل اولیه موردنیازشان را برداشتیم و با یکیدو نفر از خیران به خانه آنها در یکی از دورافتادهترین نقاط شهر رفتیم. بعد از اینکه مشخص شد پدر و سایه سری ندارند، از همان شب تحتپوشش خیریه درآمدند.
همانجا عهد کردم این بچهها را تنها نگذارم. الان دخترها ازدواج کردهاند و پسرها هم برای خودشان کسبوکاری به راه انداختهاند و روزگار بدی ندارند. بزرگترین توصیه من به تنها فرزندم این است که راه مردانی را که در این خانه هستند، ادامه دهد که بهشت دنیا و آخرت در دستگیری از افتادگان و نیازمندان است و بس.
* این گزارش پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶در شماره ۲۷۴ شهرارا محله منطقه ثامن به چاپ رسیده است.